کد مطلب:129810 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

کاروان حسینی در مجلس ابن زیاد
شیخ صدوق به نقل از حاجب عبیدالله بن زیاد می نویسد: چون سر حسین (ع) را آوردند، فرمان داد تا آن را درون طشت طلا نهادند. او با چوبدستی بر لب و دندان حضرت می زد و می گفت: ای اباعبدالله، پیری زود به سراغت آمد!

مردی از آن میان گفت: من دیدم، جایی را كه تو چوب می زنی رسول خدا (ص) می بوسد. ابن زیاد گفت: روزی به جای روز بدر.

آنگاه فرمان داد علی بن الحسین را به غل و زنجیر بستند و همراه زنان و اسیران روانه ی زندان كردند. من با آنان بودم. از هر كوچه ای كه می گذشتیم از زن و مرد پر بود. سیلی به صورت می زدند و گریه می كردند. پس اهل بیت (ع) را به زندان افكندند و در را به رویشان بستند.

سپس ابن زیاد ملعون، علی بن الحسین (ع) و زنان را فراخواند و سر حسین (ع) را حاضر ساخت زینب، دختر علی (ع) نیز در میان آنان بود. ابن زیاد گفت: خدای را سپاس كه شما را رسوا ساخت و كشت و سخنانتان را دروغ گردانید! زینب (س) فرمود: سپاس خدایی را كه به وسیله محمد (ص) كرامتمان بخشید و ما را پاك كرد، پاك كردنی... ای ابن زیاد جنایاتی كه درباره ی ما مرتكب شده ای تو را بس است. مردان ما را كشته ای، ریشه ما را


قطع كرده ای، حریم ما را مباح گردانیده ای. زنان و فرزندان ما را به اسارت درآوردی. اگر این كار برای گرفتن انتقام بود، تو انتقامت را گرفتی!

سپس ابن زیاد فرمان داد آنان را به زندان بازگرداندند و كس فرستاد تا در همه جا قتل حسین (ع) را مژده دهند.... [1] .

ابن سعد معتقد است كه عبیدالله بن زیاد فرمان داد باقیمانده ی كاروان حسینی را كه همراهش آمده بودند، در قصر زندانی كنند. [2] .

سید بن طاوس گوید: آنگاه فرمان داد كه علی بن الحسین (ع) و همراهانش را به سرایی در كنار مسجد اعظم بردند. پس زینب، دختر علی (ع) فرمود: هیچ زن عربی حق ندارد نزد ما بیاید، مگر كنیزان كه آنان نیز مانند ما به اسارت درآمده اند. [3] .

طبری می نویسد: «هنگامی كه اهل بیت در زندان بودند، سنگی كه نامه ای به آن بسته بود، در زندان افتاد. در نامه چنین آمده بود: پیك در فلان روز درباره ی كار شما نزد یزید بن معاویه رفته و روزهای فلان و فلان در راه است و روز فلان باز می گردد. اگر صدای تكبیر شنیدید یقین كنید كه كشته می شوید، و اگر صدای تكبیر نشنیدید، امان یافته اید، ان شاء الله.

گوید: دو یا سه روز پیش از آمدن پیك سنگی كه نامه ای به آن بسته بود، داخل زندان افتاد؛ و در آن چنین آمده بود: وصیت كنید و پیمان ببندید كه پیك در فلان روز می رسد. سپس پیك آمد و صدای تكبیر شنیده نشد و نامه ای آمد كه اسیران را نزد من گسیل دارید». [4] .

در اینجا چند نكته است كه باید مورد ملاحظه قرار گیرد:

1 - از روایت شیخ صدوق چنین استفاده می شود كه ابن زیاد نه اهل بیت را در قصر زندانی كرد (به خلاف نظر ابن سعد در الطبقات) و نه در خانه ای كنار مسجد اعظم (آن طور


كه سید بن طاووس در اللهوف گفته است)، بلكه آنان را در زندانی دور از قصر و مسجد زندانی ساخت. به این دلیل كه حاجب می گوید: «از هر كوچه ای كه گذشتم زن و مرد در آن اجتماع كرده بودند و به صورت می زدند و گریه می كردند». شاید هم ابن زیاد، پیش از آنكه با آنان گفت و گویی داشته باشد، فرمان داد تا در سیاهچال زندانی شدند، سپس آنان را فراخواند و با آنان به گفت و گو پرداخت. در این حال بود كه مردم ولوله و اهل مجلس سر و صدا كردند و ابن زیاد ترسید. از این رو فرمان داد كه بار دیگر آنان را به زندانی در سرایی كنار قصر - به گفته ی مرحوم مقرم [5] - و یا در قصر بازگرداندند.

2 - همین طور این زندان بسیار تنگ و تاریك بود و هیچ كس حق نداشت كه آزادانه به آنجا وارد شود، به دلیل سخن حاجب، چنانكه درنقل صدوق آمده است: «سپس آنان را به زندان افكندند و در را به رویشان بستند». نه آن طور كه از روایت ابن طاووس برمی آید كه زنان حق داشتند نزدشان رفت و آمد كنند. آنجا كه می گوید: «زینب دختر علی (ع) گفت: هیچ زن عربی حق آمدن نزد ما را ندارد. مگر كنیزان كه آنان نیز مانند ما به اسارت درآمده اند». شاید این عبارت را حضرت زینب در مدینه و پس از بازگشت به آن شهر بر زبان آورده باشد. شاید هم امكان رفت و آمد در زندانی شدن بار دوم در زندان كنار مسجد فراهم آمده باشد. این در صورتی است كه روایت لهوف و اعتقاد آقای مقرم را بپذیریم. اما از ظاهر روایت صدوق چنین برمی آید كه آنها را برای بار دوم نیز به همان سیاهچال سخت بازگرداندند.

3 - از ظاهر گفتار حاجب ابن زیاد كه گفت: «... كس به نواحی فرستاد تا قتل حسین (ع) را مژده دهند»، چنین برمی آید كه عبیدالله خبر كشته شدن حسین (ع) را برای دیگر كارگزاران و حاكمان بنی امیه فرستاد نه عامه ی مردم. زیرا دادن مژده ی خبر قتل فرزند رسول خدا (ص) به عامه ی مردم وجهی ندارد. چرا كه برای آنان مصیبت و فاجعه ای بزرگ تلقی می شد. ولی این عادت سركشان است كه غم و شادی خویش را بر مردم زیردست تحمیل می كنند. در حالی كه مردم از شادی ستمگران اندوهناك و از بدبختیهایشان شادمان می شوند.


4 - نكته سؤال برانگیز در روایت ابن اثیر و طبری این است كه می گوید هنگام حضورشان در زندان، سنگی افتاد كه نامه ای به آن بسته بود... «باید دید كه این نامه را چه كسی برایشان انداخت؟

آیا كار رژیم اموی بود كه قصد داشت آنان را شكنجه ی روحی دهد؟

چنین روشی از سوی حكومتهای ستمگر پیوسته بر ضد زندانیان مخالف به كار گرفته می شود و زندانیان نمی دانند كه این كار دوست است یا دشمن.

یا اینكه یكی از دوستان اهل بیت (ع) و آگاه به اخبار پیك و مدت رفت و آمد آن و نیز آشنا به علامتهای قتل و امان، خواسته كه امام سجاد (ع) را باخبر كند، تا وصیتهای لازم را انجام دهد. مؤید این مطلب عبارت نقل طبری است كه می گوید: «اگر صدای تكبیر نشنیدید، نشان امان است ان شاء الله». عبارت «نشان امان است ان شاء الله» حاكی از آن است كه كسی كه سنگ و نامه را داخل زندان می انداخته برایشان آرزوی امان و رهایی داشته است.

مؤید دیگر اینكه، فرستنده ی نامه دوستدار اهل بیت و از بیم ستم امویان به این شیوه متوسل شده این است كه اگر رژیم اموی قصد داشت این كار را برای جنگ روانی انجام دهد نیازی به پنهان كاری نداشت و آشكارا انجام دادنش تأثیر بیشتری داشت.


[1] امالي صدوق، ص 140، مجلس 31، رقم 3.

[2] ترجمة الامام الحسين (ع)، بخش چاپ نشده ي كتاب الطبقات الكبير ابن سعد، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي، ص 81.

[3] اللهوف، ص 202، مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) (ص 326) مي نويسد: هنگامي كه ابن زياد متوجه ولوله ي مردم و سر و صداي اهل مجلس - به ويژه پس از سخنراني حضرت زينب شد، ازهيجان عمومي ترسيد و به سربازانش دستور داد اسيران را در خانه اي در كنار مسجد اعظم حبس كردند.

[4] تاريخ الطبري، ج 3، ص 339، و ر. ك. الكامل في التاريخ، ج 3، ص 298.

[5] مقتل الحسين (ع)، مقرم، ص 326.